تفریحی
عسل بدیعی بازیـگر جوان سینما درگذشت
نوشته شده توسط مهدی در ساعت 15:50

عسل بديعي بعد از ظهر روز دهم فروردين به دليل دچار شدن به سردرد و حالت تهوع توسط اورژانس به بيمارستان منتقل شدند درحاليكه مسموميت و اوردوز به هيچ وجه از علائم وي نبوده و به همين دليل و تشخيص ندادن علت شب يازدهم به بيمارستان لقمان منتقل شد.

           

در بيمارستان لقمان ساعت 12 ظهر مرگ مغزي وي تاييد شد و علت مرگ هم طي بررسي هاي اوليه پارگي عروق مغزي وبه دنبال آن خونريزي مغزي مشخص شده است و ايست تنفسي وي در اين وضعيت مزيد برعلت شد و وي شب گذشته براي اهداي اعضا به بيمارستان مسيح دانشوري منتقل شد.

                   

مرگ مغزي وي توسط 4 متخصص و افزون برآن نماينده قوه قضائيه و پزشك قانوني تاييد شده است و طبق موافقت خانواده وي وهم چنين ميل باطني وي و در خواستش براي اهدا اعضايش آن هم در جشن نفس همه ي اعضاي داخلي از جمله كليه، كبد، قلب و ريه ي وي اهدا خواهد شد.
وي افزود:همه ي  نسوج و بافت هاي قابل اهدا نيز به درخواست خودش اهدا مي شود .

 



:: موضوعات مرتبط: اخبار، اجتماعی، حوادث، فرهنگی وهنری، دنیای بازیگران، ،
:: برچسب‌ها: takbal, بازیگران, عسل بدیعی, سینما, عکس بازیگران, تلویزیون, تک بال, سرگرمی, تکبال, فوت عسل بدیعی, مرگ مغزی عسل بدیعی,
زن خون آشام
نوشته شده توسط مهدی در ساعت 14:51

ميشل، دختر 29 ساله آمريکايي در اقدامی عجیب و غریب در حدود 10 سال است که از خون حيوانات مي خورد و تقريبا به يک خون آشام تبديل شده است!

      

ميشل که در يک برنامه تلويزيوني حضور يافته بود ، درباره اين ويژگي وحشتناک خود مي گويد:از دوران کودکي به خوردن خون علاقه خاصي داشتم و اگر بخواهم واقعيت را بگويم به خوردن خون انسانها تمايل بيشتري دارم اما بخاطر مسائل متعددي از خوردن خون انسان امتناع مي کنم.

وي ادامه مي دهد:با تمام اين مسائل هفته اي يکبار و با اجازه گرفتن از دوستانم خون آنها را از بازويشان خارج مي کنم و آنرا مي خورم ، البته اين موضوع تنها با رضايت دوستان صورت مي گيرد.

پزشکان معتقدند که ميشل از نوعي سندروم ژنتيکي خاصي رنج مي برد که جزو نادرترين بيماري هاي ژنتيکي در جهان است اما الگوهاي محيطي و اخلاقي نيز در اين بيماري بسيار موثر هستند.

 



:: موضوعات مرتبط: اخبار، حوادث، ،
:: برچسب‌ها: takbal, زن خون آشام, تک بال, میشل, اخبار, حوادث, تکبال,
کارت عروسی چهره های مشهور سینمای ایران
نوشته شده توسط مهدی در ساعت 14:41

در این مطلب سراغ تعدادی از ستارگان متاهل سینما و تلویزیون رفتیم و از آنها پرسیدیم چه چیزی روی کارت عروسی‌شان نوشته‌اند. در این میان بعضی‌ها هم بودند که اصلا عروسی نگرفته بودند، بعضی‌ها هم ترجیح داده بودند مهمانانشان را شفاهی دعوت کنند و از کارت استفاده نکرده بودند. ما صحبت‌های این دوستان را که خالی از لطف هم نبود در بخشی از همین مطلب آوردیم. با ما و این چهره‌های خوشبخت همراه باشید.

                                                    

 


امیر جعفری
 
من و همسرم ریما رامین فر ۸سال نامزد بودیم. بنابراین دلیلی نداشت بعد از این همه وقت عروسی بگیریم. در نتیجه کارت عروسی هم نداشتیم. نه من کت و شلوار دامادی پوشیدم و نه ریما لباس عروسی.
 
فرناز رهنماکارت عروسی ما یک کارت ساده به شکل قاب بود که من سادگی آن را خیلی دوست داشتم. روی آن هم فقط ساده و صمیمانه نوشته بودیم: «حضور شما موجب خوشحالی ماست.»
 
رضا داوودنژاد
کارت عروسی ما خیلی متفاوت و خاص بود. روی کارت ما هیچ چیز نوشته نشده بود جز اسم‌هایمان، رضا داوودنژاد و غزل بدیعی به‌اضافه تاریخ عروسی؛ همین و تمام. کارتمان هم شکل یک پازل بود. روز عروسی تیمی بسیج شدند و با همه مهمان‌ها تماس گرفتند و آدرس محل عروسی را به آنها گفتند.
 
 
حمیرا ریاضی
کارت عروسی من بسیار ساده بود و روی آن نوشته بودیم: «کاروانی آمد… بارش لبخند…» شعری از سهراب سپهری است.
                                
نیوشا ضیغمی
ما کارت عروسی نداشتیم، به‌خاطر اینکه مراسم عروسی‌مان بسیار کوچک و خانوادگی بود، بنابراین ترجیح دادیم مهمانان عروسی کوچک‌مان را تلفنی و شفاهی دعوت کنیم و کار به کارت و این چیزها نکشید.
             
پژمان بازغی
ما کارت عروسی نداشتیم. فکر کردیم ممکن است در چاپخانه آدرس محل عروسی لو برود و به این ترتیب آسایش و امنیت مهمانانمان خدشه دار شود. به همین دلیل بی‌خیال کارت عروسی شدیم. 
 
مریم امیرجلالی
من ۲۹ بهمن سال ۴۹ روز عیدغدیر ازدواج کردم. آن زمان عروسی‌ها خیلی ساده بود. مثل الان نبود که هزارتا چشم و هم چشمی و تجملات باشد. من سفره عقدم را خودم چیدم. سفره عقد خودم که سهل است حتی سفره عقد دخترم را هم که سال‌ها بعد بود (سال ۷۳) خودم چیدم. کارت عروسی هم نداشتم. همه مهمان‌ها را حضوری یا تلفنی دعوت کردیم. عروسی ساده و کوچکی بود. اصلا کارت عروسی هم مثل الان از واجبات عروسی نبود.
 
حدیث فولادوند چون مهمانان عروسی ما بسیار محدود بودند تصمیم گرفتیم کارت عروسی نداشته باشیم. ما مهمانان‌مان را حضوری یا تلفنی دعوت کردیم.
 
کمند امیرسلیمانی
عروسی ما کارت نداشت. کلا چندتا از رسومات مرسوم عروسی بود که من به آنها اعتقاد و علاقه‌ای نداشتم. یکی هم همین کارت عروسی بود. یکی دیگر هم تزئین و گل زدن ماشین عروس بود که از هر دو پرهیز کردم. من به اینها و چندتا چیز دیگر اعتقادی نداشتم و استفاده هم نکردم. ما مهمانان عروسی‌مان را تلفنی یا حضوری دعوت کردیم. 
 
ویشکا آسایش
من عروسی نگرفتم که کارت عروسی داشته باشم. آن زمان با مراسم عروسی و همه این تجملات بی‌مورد آن مثل کارت و … مخالف بودم. البته الان هم هنوز با بریز و بپاش بی‌مورد و تجملات مخالف هستم. من فقط عروسی‌های ساده و صمیمانه را دوست دارم.
 
مائده طهماسبی
ما جزو آن افرادی هستیم که نه عروسی گرفتیم و نه کارت عروسی داشتیم. آن زمان که ما ازدواج کردیم جوان‌ها خیلی آرمان‌گرا بودند، ما هم جزو آن نسل آرمان‌گرایی بودیم که سعی می‌کردیم همه چیز زندگی‌مان در نهایت سادگی باشد و اصلا چیزهایی مثل عروسی را تجملات می‌دانستیم که باید از آنها پرهیز کرد، اما جالب است نسل بعد از ما هر روز بیشتر از روز قبل درگیر همین تجملات شدند.
 
شبنم قلی‌خانی من از بچگی مثل خیلی از دختربچه‌ها عاشق مراسم عروسی بودم. البته عروسی خودم خیلی ساده و به دور از تجملات بود. کارت عروسی‌مان را همسرم طراحی کرد و روی آن شعری از فریدون مشیری را نوشتیم:
« تنها نگاه بود و تبسم میان ما تنها نگاه بود و تبسم. گاهی که سینه‌های‌مان چون کوره می‌گداخت دست تو بود و دست من – این دوستان پاک- که از شوق سر به دامن هم می‌گذاشتند وزین پل بزرگ – پیوند دست‌ها- دل‌های ما هم به خلوت هم راه داشتند.» و البته در پایان نوشتیم: «خواهشمندیم از آوردن هرگونه دوربین خودداری کنید.» 
 
شیلا خداداد
ما روی کارت عروسی مان جمله خیلی ساده‌ای نوشته بودیم. کارت با «در پرتو مهر یزدان پاک» شروع می‌شد و در ادامه بود: «در انتظاریم/ با گل وجود خود، محفل آرای سرور ما باشید… شیلا و فرزین». من این متن را از بین چند متنی که دیده بودم انتخاب کردم.
         
 
رزیتا غفاری
ما روی کارتمان نوشته بودیم: «دست‌های منتظرمان سرانجام با عشقی به پاکی آب و با ایمانی به تزاید خاک خوشبختی را می‌سازد، عزم آن داریم که در خانه کوچک‌مان نگهش داریم.»
                  
 
زیبا بروفه
کارت ما یک نقاشی کارتونی بود که خودمان کشیده بودیم. متاسفانه جمله روی آن را یادم نیست. به‌هرحال نزدیک ۱۷ سال از ازدواج ما گذشته است، اما خودمان خیلی کارت‌مان را دوست داشتیم؛ فکر می‌کنم مهمانان هم خوششان آمد. 
 
شقایق دهقان
ما کارت عروسی داشتیم اما هیچ چیز خاص و ویژه‌ای روی آن ننوشتیم. همان جملات مرسوم و عادی که تشریف بیاورید و ما را خوشحال کنید و… . شاید باورتان نشود اما نه تنها یادم نمی‌آید روی کارتمان چه نوشته بودیم، حتی یادم نمی‌آید عروسی‌مان چه روزی بود! می‌دانم شهریور بود اما یادم نیست چندم شهریور بود. برای اینکه این چیزها از همان اول اصلا برای من و محراب اهمیت نداشت.
  
 
سپند امیرسلیمانی
کارت عروسی ما آن چیزی که به معنای متعارفش در ذهنتان می‌آید، نبود. ما یک کارت ویژه و متفاوت طراحی کردیم. کارت ما یک تخته شاستی مستطیلی شکل بود که دوتا عکس روی آن چسبانده بودیم. عکس‌های دو نفره‌ای از من و همسرم. هر دو عکس هم فانتزی و شیطنت‌آمیز بودند. عکس بالایی که تاریخ قبل از ازدواجمان را داشت همسرم آرام نشسته بود و من شاد و خندان، شیطنت می‌کردم. عکس پایینی که تاریخ بعد از ازدواجمان خورده بود من آرام و مظلوم نشسته بودم و همسرم خندان و شاد، شیطنت می‌کرد. در کنار این عکس‌ها ۵ بیت شعر هم بود که مضمون آن این بود که در مراسم ما شرکت کنید اما برای هر نفر از مهمانان یک بیت شعر ویژه آن مهمان هم گفته بودیم. یعنی همه ابیات جز بیت چهارم که برای هر نفر متفاوت و مناسب با آن آدم بود، مثل هم بودند. من یک شب تا صبح بیدار نشستم و این شعرها را مخصوص هر نفر نوشتم. برای پیرها مناسب سن و احترام‌شان و برای جوان‌ها هم مناسب حال و هوای جوانی شعر گفتیم. بیت آخر هم این بود که : چند ساعت بیا پیش ما بشین/ جون مادرت بی‌خیال دوربین
 

 



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی ها، دنیای بازیگران، ازدواج، کارت عروسی، ،
:: برچسب‌ها: takbal, عکس بازیگران, کارت عروسی, عروسی بازیگران, تکبال, کارت عروسی بازیگران, سپند امیرسلیمانی, شقایق دهقان, زیبا بروفه, رزیتا غفاری, شیلا خداداد, شبنم قلی‌خانی, مائده طهماسبی, ویشکا آسایش, کمند امیرسلیمانی, مریم امیرجلالی, پژمان بازغی, نیوشا ضیغمی, تک بال, حمیرا ریاضی, رضا داوودنژاد, امیر جعفری, فرناز رهنماکارت, ,
داستان واقعی ازنامساوی ها
نوشته شده توسط مهدی در ساعت 23:52

پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند.

ناظم با رنگ قرمز و چهره بر افروخته از عصبانیت فریاد کشید، بهت گفته باشم تو هیچی نمی شی، هیچی...

مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت، آب دهانش را قورت داد و خواست چیزی بگوید، اما سرش را پایین انداخت و رفت.

برگه ی امتحان مجتبی دست به دست معلمان چرخید و اشک و خنده با یکدیگر تلفیق شد.

امتحان ریاضی پایان سال:

سوال: یک مثال برای مجموعه ی تهي نام ببرید؟

جواب: مجموعه ی آدم های خوشبخت فامیل ما

سوال: عضو خنثی در جمع کدام است؟

جواب: حاج محمود آقا، شوهر خاله ی ریحانه که بود و نبودش در جمع خانواده هیچ تأثیری ندارد و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند.

سوال: خاصیت تعدی در رابطه ها چیست؟

جواب: رابطه ای که موجب پینه بستن پدرم، بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست.

سوال: نامساوی را تعریف کنید؟

جواب: یعنی رابطه ما با آنها از ما بهتران، اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد، الهی که نباشد.

سوال: خاصیت بخش پذیری چیست؟

جواب: همان خاصیت پولداری است آقا که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن دکترها در راه خانه می میری.

سوال: کوتاهترین فاصله بین دو نقطه چیست؟

جواب: خط فقر، که تولد لیلا خواهرم را، بلافاصله به مرگش متصل کرد.

معلم دیگر ادامه نداد برگه را تا کرد و در جیب خود گذاشت.

مجتبی که دیگر دم در حیاط مدرسه رسیده بود گفت: راست گفتید که هیچی نمی شوم .... هیچی....

بعد در مدرسه را بوسید و برای همیشه پشت در گم شد.



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی ها، داستان، ،
:: برچسب‌ها: تک بال, داستان, سرگرمی, تفریح, اخراج ازمدرسه, تکبال, امتحان ریاضی,
از دخترك كبريت فروش تا پسرك فيش فروش
نوشته شده توسط مهدی در ساعت 23:44

ياد دوران كودكي بخيرروزهايي كه داستان دخترك كبريت فروش را از مادربزرگم مي شنيدم،داستان دخترک کبریت‌فروش فقیری که در سرمای شب سال نو سعی دارد تا کبریت‌هایش را به مردم بفروشد اما کسی به او توجهی نمی‌کند

گذشت و گذشت و بسيار گذشت ، روزگاران سپري شد،علم و تكنولوژي پيشرفت كرد
  به موازات پيشرفت تكنولوژي و از سوي ديگر افزايش مشكلات اقتصادي ، مشاغل كاذب هم تغيير ماهيت دادند و به قول امروزي ها آبديت شدند.چند روز پيش با يكي از اين مشاغل كاذب آبديت شده روبرو شدم،البته اين بار نه كبريتي در كار بود و نه سرمايي...  
اينبار جاي كبريت را فيش نوبت بانكي و جاي سرما را هواي مطبوع داخل بانك گرفته بود.  
قضيه از اين قرار است كه وقتي وارد بانك شدم با صف عريض و طويلي مواجه بودم كه ابتدايش پيدا بود و انتهايش نا پيدا...  
به اطراف نگاه ميكردم تا انتهاي صف را پيدا كنم و نفري به نفرات اين صف طولاني بيفزايم كه پسر جواني به آرامي نزديك شد و زير لفظي گفت : ميخواهي كارت زودتر راه بيفتد؟با تعجب نگاهي به او كردم و گفتم چطور؟ فيش نوبت بانكي را كه تنها سه نفر به نوبتش باقي مانده بود را نشانم داد و گفت اينطور!!! فقط كمي خرج دارد!!!  
به قول معروف تازه دو هزاريم افتاد كه ماجرا از چه قرار است! گفتم خرجش چقدر است؟گفت: دو هزار تومان! لبخندي زدم و گفتم حالا نميشود به ما هزار تومان تخفيف بدهي؟ 
گفت:چرا ! اتفاقا فيش هزار توماني هم دارم! فقط نوبتش ديرتر ميرسد و ۱۵ نفري به نوبتش مانده! ۵۰۰ توماني اش هم هست كه ۲۵ نفري به نوبتش مانده!  
شم خبرنگاري ام گل ميكند و چند سوال از او ميپرسم...  
از او ميپرسم كه شغلش چيست؟ پوزخندي ميزند و ميگويد همين ديگر!!!  
ميپرسم هر روز اينجايي؟ ميگويد نه! هر روز به يكي از شعبات و يا ادارجات شلوغ مركز شهر ميروم!اينطوري كمتر جلب توجه ميكنم!  
ميگويد از صبح كه وارد بانك ميشود چد فيش ميگيرد و اين كار را به تناوب در طول روز انجام ميدهد و با طولاني شدن صف آنها را به نفرات مياني يا انتهايي صف ميفروشد...  
از درآمدش هم ميپرسم كه مبلغش را نميگويد اما ميگويد گذران امور ميكند....  
ميگويد فعلا مجرد است و فعلا دخلش به خرجش ميرسد....  
 
پس از اين همه صحبت فيشي كه دو نفر به نوبتش مانده بود سوخت ميشود،احساس گناه ميكنم و يك فيش دو هزار توماني كه پنج نفر بيشتر به نوبتش نمانده از او ميخرم...  
پس ازاين هم كه در صف مي ايستم او را از دور نظاره ميكنم ، در همان چند دقيقه چند فيش ديگر را به فروش ميرساند...  
اين هم شغل اوست ديگر!!!  

چه كسي ميداند ! شايد ما براي فرزندان و نوه هايمان به جاي قصه دخترك كبريت فروش قصه پسرك فيش فروش را تعريف كنيم... شايد...  
 



:: موضوعات مرتبط: سرگرمی ها، داستان، ،
:: برچسب‌ها: تک بال, دخترک کبریت فروش, سرگرمی, داستان, پسرک فیش فروش,